بیوگرافی حسین عبادی پزشک فوق تخصص خنده (مهندسی که دلش میخواهد یک دلقک هم باشد!)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

یکی از عجیب ترین شغل ها و فعالیتهای خاص در دنیای انسان ها می توانند حضور به عنوان یک دلقک در یک جمع خاص برای خنداندن آدمها باشد،با ما همراه باشید و با یک پزشک فوق تخصص خنده در ایران آشنا شوید

 

بیوگرافی

حسین عبادی یک مهندس برق می باشد که در بندر ماهشهر زندگی می کند و چند سالی است که با عنوان پزشک خنده به بیمارستان‌های مختلف سرزده و خنده و خوشحالی را به بیماران هدیه میدهد

تحول در زندگی با امداد جاده ای

حسین عبادی سالها پیش به علت علاقه خاصش به فعالیتهای اجتماعی به عنوان یک امدادگر در هلال احمر در بخش امداد جاده‌ای مدت ها فعالیت داشت و به گفته خود او امداد جاده ای باعث تحول در نگاهش به زندگی شد و در سال ۱۳۸۴ توانست انسان دوستی را با تمام وجود درک کند

پیشنهاد خنداندن بچه ها در بیمارستان

حسین عبادی در خصوص شروع فعالیت خود به عنوان یک پزشک خنده در بیمارستان میگوید؛ یک روز یکی از دوستانم به نام (ایمان برشدی) با پیشنهادی خاص مسیر زندگی و فکری من را تغییر داد،او پیشنهاد کرد که با لباس دلقک به بیمارستان برویم و بچه ها را بخندانیم و این یک شروع جالب برای فعالیت‌های من در بیمارستان ها شد

 

مهندس و پزشک خنده

حسین عبادی اکنون به عنوان یک چهره شناخته شده در زمینه فعالیت های اجتماعی بیماران و کودکان سرطانی می باشد او پس از اتمام کارش به عنوان یک مهندس با لباس های شیک و رسمی خود خداحافظی می کندو با پوشیدن کلاه گیس رنگی و لباس های رنگی در جامعه یک دلقک چه با کفش های بزرگ راه می‌افتد برای خنداندن کودکانه سرطانی

سالهاست که به عنوان پزشک فوق تخصص خنده در بیمارستان ها ظاهر می‌شود و به بخش کودکان مبتلا به سرطان دائماً سرزده و بچه ها را می خنداند

  فوری/ ایرانسل ساعتی قبل، بسته‌های بلند مدت را بالاخره بازگرداند.

او در زمینه فعالیت خود به عنوان یک پزشک و خنده خاطرات تلخ و شیرین زیادی را با خود به همراه دارد یکی از تلخ ترین خاطراتش مربوط به حضور او در بیمارستان سوانح سوختگی بود و به علت درد و رنج بیماران نتوانست کسی را بخنداند و ناامیدانه از آنجا خارج شد اما در این میان روزهایی بسیار شیرین هم در فعالیت‌های وجود داشته او می‌گوید یک کودک سرطانی بود که غذا نمیخورد و راه نمیرفت و پزشکها از او قطع امید کرده بودند با لباس دقلک کنار او رفتم با خواندن شعر (خونه مادربزرگه) و خنداندن او کودک بعد از مدتها زبان گشود و غذا خورد نقاشی کردیم،خندیدیم و رقصیدیم ولی در نهایت متاسفانه زندگی به راهش نبود..

   

لطفا نظرات و پیشنهادات خود را از قسمت دیدگاه ها (پایین صفحه) با ما با اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.