می شناسمت، چشمهای تو، میزبان آفتاب صبح سبز باغهاست، می شناسمت، واژه های تو کلید قفل های ماست، می شناسمت، آفریدگار و یار روشنی
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضتکش به بادامی بسازد
به چشم هایت بگو نگاهم نکنند نازنین
بگو وقتی خیره ات میشوم سرشان به کار خودشان باشد!!
نه که فکر کنی خجالت می کشم ها نه
حواسم نیست عاشقت میشوم.
چشم های تو عزیز
فرایند اکسیژن را به همراه دارد
من از نگاه به چشمان تو
نفس می گیرم نازنین
عمق چشم هات
قصه ی هزار و یک شب یلداست!
تمام نمی شود هر چه می خوانم
از وقتی که
آبی چشمانت را دیدهام
شناگر ماهری شدهام
از بس که
غرق چشمهایت شدم
زندگی شاید
آن لحظه مسدودیست
که نگاه من
در نی نی چشمان تو
خود را ویران میسازد
و در این حسیست
که من آن را با ادراک ماه
و با دریافت ظلمت
خواهم آمیخت
تو با صبح شکوفا می شوی!
نفس نفس،
در من جان می گیری
و آفتاب را،
با چشمانت به خانه ام می آوری
بگذار این صبح یادگار مهر تو باشد
بهترین حس دنیا تویی
هرچند گاهی دور میشوی
و
گاهی چشمانت را برتمام دوست داشتن هایم میبندی
ولی باز عاشقانه دوستت میدارم